محل تبلیغات شما



منم که شهره شهرم به عشــق ورزیدن
   منم که دیده نیـــــالوده‌ام به بــد دیدن

   وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
   که در طریقت ما کـــــافریست رنجیدن

   به پیر میکده گفتم که چیست راه نجـات
   بخواست جام می و گفت عیب پــوشیدن

             #حافظ


چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی
به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟
شده‌ای قاتل دل حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش‌ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه عالم شده از باب تفاهم
که من‌ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده‌ای کافر و ترسا شده‌ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو صبح بخیر» از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم

به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

در میخانه‌ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود

گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم

من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن

بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم

اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر

به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم

قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد

که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم

جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید

جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم

تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت

ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها